وبلاگ علمی تفریحی به وبلاگ علمی تفریحی جوانان خوش آمدید. آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : محمد
محتویات این مطلب جهت آشنایی افراد غیر ایرانی با کلمات و واژه های ایرانی بوده و فاقد هرگونه ارزش دیگری ست! باید عرض کنیم که ممکن است برخی لغات دارای شکل املایی یکسان در ایران قدیم بوده اما خب ورژن جدیدش دیگه معنی سابق رو نمی ده !
عذرخواهی : در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می شود. حراج : اصطلاحی ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می کنند ![]() پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : محمد
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : محمد
دو تا نی نی پیش هم خوابیده بودن پسره به دختره میگه: تو دختلی یا پسل؟ دختره میگه : نمیدونم پسره میگه: بذال من بلم زیل پتو ببینم پسره میره زیر پتو و میاد بیرون میگه: تو دختلی دختره میگه : از کجا فهمیدی؟ . . . برای مشاهده ادامه مکالمه این دو نی نی روی ادامه مطلب کلیک کنید
![]() ادامه مطلب ... پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : محمد
یادمان باشد که: زخم نیست آنچه درد میآورد، عفونت است. .
یادمان باشد که: در حرکت همیشه افقهای تازه هست. . یادمان باشد که: دست به کاری نزنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف کنم. . یادمان باشد که: آنها که دوستشان میدارم میتوانند دوستم نداشته باشند. . یادمان باشد که: فرار؛ راه به دخمهای میبرد برای پنهان شدن نه آزادی. . یادمان باشد که: باورهایم شاید دروغ باشند. . یادمان باشد که: لبخندم را توى آیینه جا نگذارم. . یادمان باشد که: آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفتهاند و او را راه میبرند. . یادمان باشد که: لزومی ندارد همان قدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم. . یادمان باشد که: محبتی که به دیگری میکنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد. . یادمان باشد که: اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خدا. . یادمان باشد که: دلخوشیها هیچکدام ماندگار نیستند. . یادمان باشد که: تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز رو به راه است. . یادمان باشد که: هوشیاری یعنی زیستن با لحظهها. . یادمان باشد که: آرامش جایی فراتر از ما نیست. . یادمان باشد که: من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهاییم. . یادمان باشد که: برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود! . یادمان باشد که: در خستهترین ثانیههای عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست! . یادمان باشد که: لازم است گاهی با خودم رو راستتر از این باشم که هستم. . یادمان باشد که: سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشتهاند، هر کسی سهم خودش را میآفریند. . یادمان باشد که: آن هنگام که از دست دادن عادت میشود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست. . یادمان باشد که: پیشترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند. . یادمان باشد که: آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود. . یادمان باشد که: نیازمند کمکاند آنها که منتظر کمکشان نشستهایم. . یادمان باشد که: هرگر به تمامی ناامید نمیشوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی. . یادمان باشد که: غیر قابل تحمل وجود ندارد. . یادمان باشد که: گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد. . یادمان باشد که: خوبی آنچه که ندارم این است که نگران از دست دادناش نخواهم بود. . یادمان باشد که: وظیفه من این است؛ حمل باری که خودم هستم تا آخر راه. . یادمان باشد که: در هر یقینی میتوان شک کرد و این تکاپوی خرد است. . یادمان باشد که: همیشه چند قدم آخر است که سختترین , مهمترین قسمت راه است. . یادمان باشد که: امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست. . یادمان باشد که: به جستجوى راه باشم، نه همراه. . ![]() پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : محمد
من آن خاک بلا خیزو بلا گردان ایرانم.............................. من آزر بایجانم ، پرورشگاه دلیرانم بگو با خصم من گر بگسلد زنجیر چرخ از هم.................... مرا از جان ایران نگسلاند عهد و پیمانم بگو با خصم من تاریخ عالم را به دقت خوان....................... که دانی من پدیدارنده ی تاریخ ایرانم من از چنگیز مشت فراوان خوردم و اینک ............ نه چنگیز است و نی مشتش من آن دیرینه سندانم من از سم ستور لشکر ترکان عثمانی .......................... لگد ها خوردم و نگذاشتم گردی به دامانم من اندر سخت جانی شهره ی دنیای دیرینم .................... تو پنداری مجارستانم و چین و لهستانم؟ من آزر بایجانم، لایموتم من نمی میرم....................... اگر ایران ما جسم است من اندر جسم او جانم من امضا کرده ام منشور استقلال ایران را.............. به خون پاک خود، کان موج ها دارد به شریانم من اندر قله ی قاف وطن عنقای آزادم................. تو ای دون ، می کشانی تا کشانی کنج زندانم؟ من آزر بایجانم لقمه ی چرب گلو گیرم.................. به کام دوست چون شهدم به حلق خصم استخوانم من آن صید گریزان پایم ای صیاد نا بخرد................ چه دامم گسترانی تا به دام آری تو آسانم؟ به چندین حرف هذیانی به افسونم چه می خوانی؟.........مگر من ای حریف خیره سر طفل دبستانم؟ ![]() دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : محمد
برای دریافت بر روی لینک زیر کلیک کنید http://s2.picofile.com/file/7326680000/idman607.exe.html برای دریافت کرک نرم افزار بر روی لینک زیر کلیک کنید http://s2.picofile.com/file/7326684187/SnDk_p.exe.html ![]() شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : محمد
به هر حال من براتون میگم تا بدونین :
یه روز ملانصرالدین نشسته بود کنار رودخونه و داشت با خودش فکر میکرد که چیکار کنم که یه اختراعی
چیزی به اسمم ثبت بشه.
هرچی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. بلند شد و رفت. تو راه توی جنگل دو تا خر دید (روایات در مورد
رنگ خرها زیاده پس میگذریم). بعدش خرها رو برداشت و رفت تو آزمایشگاه خودش. بعد خرها رو گذاشت
تو دستگاه پرس پرس کرد. میدونین چی ازش در اومد؟ نمیدونین؟
خب من بهتون میگم. از توش یه موجود فوق العاده عجیب در اومد که ملانصرالدین اسمشو گذاشت دوخر.
چون از دوتا خر درست شده بود. به مرور زمان این موجود عجیب غریبو زشت رشد پیدا کرد و عین باکتری
تموم دنیا از اون پر شد و به تدریج اسمش از دوخر به دختر تبدیل شد. در ضمن بعد اون ماجرا ملانصرالدین
رو دار زدن. چون به جای خدمت به جامعه به اون خیانت کرد.
این بود تاریخچه درست شدن دختر.
![]() شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : محمد
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع«خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “منباورنمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟” آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.” مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!” مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.” آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” ![]()
![]() دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:32 :: نويسنده : محمد
حکایت دادن شارژ به دوس دخترت... !!!
![]() دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : محمد
برنامه Flash Beep یک شبه ویروس است که دو قابلیت ویندوز را فعال میکند: یک صدای بیپ صفحه کلید و دو چشمک زدن صفحه نمایش زمانی که صدایی از آن خارج می شود. اگر این دو قابلیت را با هم فعال کنید با هر بار فشردن یکی از کلید های صفحه کلید ، یک صدای بیپ می شنوید و متعاقبآ مانیتور چشمک می زندو بدین ترتیب صفحه کلیدتان از کار می افتد! البته ناراحت نباشید زیرا به راحتی می توان آن را به حالت قبلی بر گرداند. در ضمن این ویروس هیچ خسارتی در پی نخواهد داشت. بدین منظور:
بدین ترتیب با دبل کلیک بر روی Reg-on.REG ویروس فعال شده و بعد از بوت کردن کامپیوتر ویروس عمل کرده و می توانید نحوه کار آن را مشاهده کنید و با دبل کلیک بر روی Reg-off.REG ویروس غیر فعال شده و با ریبوت دوباره از کار می افتد. نکات مهم : 1- وقتی بر روی فایل های Reg کلیک می کنید باید بعد از آن yes را بزنید تا فایل ریجستری کار کند. 2- چون این ویروس صفحه کلید را از کار می اندازد در صورت استفاده از چند Acount در ویندوز و دارا بودن پسورد ، پسورد آنها را پاک کنید تا مشکلی پیش نیاید. 3- هر دو فایل را با پسوند .Reg ذخیره کنید (طریقه ذخیره کردن با پسوند .Reg = روی Save As کلیک کرده و Save As Type را روی All Files گذاشته و در قسمت File Name تایپ می کنید Reg-on.REG یا Reg-off.REG و Save را می زنید) ![]() چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : محمد
پسرها: ۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. ۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن. ۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. ۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دخترها: ۱- با ماشین میرن دم بانک. ۲- به خودشون عطر میزنن. ۳- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. ۴- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن. ۵- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن. ۶- بلاخره ماشین رو پارک میکنن. ۷- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن. ۸- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه. ۹- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون. ۱۰- دنبال کارت عابربانکشون میگردن. ۱۱- کارت رو وارد دستگاه میکنن. ۱۲- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن. ۱۳- کد رمز رو وارد میکنن. ۱۴- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن. ۱۵- کنسل میکنن. ۱۶- دوباره کد رمز رو میزنن. ۱۷- کنسل میکنن. ۱۸- مبلغ درخواستی رو میزنن. ۱۹- دستگاه ارور (خطا) میده. ۲۰- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن. ۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده. ۲۲- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن. ۲۳- پول رو میگیرن. ۲۴- برمیگردن به ماشین. ۲۵- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن. ۲۶- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن. ۲۷- استارت میزنن. ۲۸- پنجاه متر میرن جلو. ۲۹- ماشین رو نگه میدارن. ۳۰- دوباره برمیگردن جلوی بانک. ۳۱- از ماشین پیاده میشن. ۳۲- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمیذاره برای آدم) ۳۳- سوار ماشین میشن. ۳۴- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده. ۳۵- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن. ۳۶- میندازن توی خیابون اشتباه. ۳۷- برمیگردن. ۳۸- میندازن توی خیابون درست. ۳۹- پنج کیلومتر میرن جلو. ۴۰- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره) ![]() چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : محمد
حیف نون می ره کتابخونه، داد می زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه. ————————— ... ![]() ادامه مطلب ... چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : محمد
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد. سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین ![]() پيوندها
|
|||||||||||||||||||||||||||
![]() |